چکیده:
بشر در طول تاریخ تلاش نموده است پرده از هستی خود بردارد. یکی از رویکردهای در این مسئله رویکرد فلسفی است که به
دنبال رسیدن به چیستی و هویت انسان است. فلسفهها بر اساس اصول و مبانی فلسفیشان تفسیرهای متفاوتی از انسان ارائه
داده است. فیلسوفان ماتریالیست چون هستی را منحصر در ماده میبیند، تفسیر طبیعت گرایانه و مادی از انسان ارائه میدهد؛
اما در طرف مقابل فیلسوفان الهی و حکیمان متاله که هستی را دارای مراتب مادی و فرا مادی میداند و تبیین الهیاتی از
هستی و شئون آن ارائه میدهد انسان را نیز به عنوان جان جهان مرکب از دو ساحت روح و بدن دانسته و بر این اساس تفسیر
میکند. نوشتار حاضر با روش توصیفی- تحلیلی، تطبیقی، به تحلیل انسان در اندیشه دو متفکر: هابز به عنوان نماینده تفکر
ماتریالیستی غربی و جوادی آملی نماینده تفکر حکمت اسلامی پرداخته است. هابز با اتخاذ روش تجربی هستی انسان را به
ماده تقلیل داده و انسان را صرفا جسمی میداند که مانند دستگاه کار میکند. منابع شناخت را به حس و عقل محدود میداند
معرفت انسان را برمبنای قوانین حرکت تبیین مینماید. مهم ترین و شدیدترین میل را در انسان میل به قدرت میداند. قدرت
نه تنها مطلوب بلکه ارزش اخلاقی است. از آنجا که منابع محدود و هر کس درراه رسیدن به قدرت مطلق و تسلط برجهان است،
بینظمی و هرج مرج ناگزیر است اما انسان به دلیل برخورداری از عقل برای نجات از این وضعیت تن به قرارداد اجتماعی
میدهد. جوادی آملی با استفاده از روش عقلی، شهودی و وحیانی انسان را موجود دوبعدی میداند که روح اصل هویت آن را
تشکیل میدهد. وی انسان را به «حی متاله» تعریف میکند. برای انسان منابع ادراک چون حس، عقل، شهود (فطرت) و وحی
قائل است. انسان گرایش ذاتی به خدا دارد و با راهنمایی وحی و به کارگیری تمام منابع معرفت میتواند به کمال برسد و مظهر
تجلی صفات الهی شود. انسان دارای کرامت است و میتواند خلیفه الهی شود. از طرف دیگر چون انسان سیر نشدنی است
میتواند از هر حیوانی پست تر و پلید شود. انسان دارای اختیار است. انسان موجود اجتماعی است بنابراین جامعه باید نظم
داشته باشد. نظام اجتماعی باید راهنمای انسان باشد که آن را از فساد جلوگیری کرده و حفظ کرامت او را نماید. فلذا برخورد
حاکمیت با انسان، باید حفظ کرامت الهی در او و رشد استعدادهای او باشد.
خلاصه ماشینی:
فيلسوفان ماترياليست چون هستي را منحصر در ماده ميبيند، تفسير طبيعت گرايانه و مادي از انسان ارائه ميدهد؛ اما در طرف مقابل فيلسوفان الهي و حکيمان متأله که هستي را داراي مراتب مادي و فرا مادي ميداند و تبيين الهياتي از هستي و شئون آن ارائه ميدهد انسان را نيز به عنوان جان جهان مرکب از دو ساحت روح و بدن دانسته و بر اين اساس تفسير ميکند.
از آنجا که منابع محدود و هر کس درراه رسيدن به قدرت مطلق و تسلط برجهان است ، بينظمي و هرج مرج ناگزير است اما انسان به دليل برخورداري از عقل براي نجات از اين وضعيت تن به قرارداد اجتماعي ميدهد.
در نتيجه براي هابز آزادي عبارت است از توانايي قيدوبند نخورده مطابق اين معنا، آنجا که پاي جامعه ي انساني به ميان مي آيد يک انسان آزاد کسي است که در آن کارهايي که بضاعت و استعدادش را دارد، با قيد و بندي به انجام آنچه اراده ميکند، مواجه نباشد.
" براي فهم بهتر ملاکهاي ارزش اخلاقي توجه به نکاتي ضروري به نظر ميرسد: ١- صرف حضور يک صفت ، دليل بر ملاک بودن ارزش اخلاقي» از ديدگاه دين نيست ؛ از اين رو مثلا اگر کسي مطلوبيت را به تنهايي ملاک ارزش ،بداند ،گرفتار مغالطه شده است ؛ زيرا امکان دارد چيز ديگري؛ مانند کمال محبوبيت و يا سودمندي، ملاک ارزش باشد.