چکیده:
بک و الیس در یک نگاه کلی، بر ایجاد تغییرات عاطفی و رفتاری از طریق ایجاد تغییرات شناختی در فرد تاکید کردهاند. پژوهش حاضر باهدف تبیین رابطه «سازمان روانی فطرت» با «سازمان شناختی» انسان در دست یابی به کمال و سلامت روان مبتنی بر آموزههای اسلامی، ارایهشده است. این پژوهش، بنیادی بوده و با تحلیل و توصیف دادهها و برقراری ارتباط منطقی میان آنها، به تبیین نتایج خود پرداخته است، که بر مبنای آن، حاکمیت و عدم حاکمیت فطرت بر سازمان شناختی انسان، سلامت و عدم سلامت روان انسان را تعیین میکند. نتایج این پژوهش نشان داد، فطرت برای بروز رفتاری خود، نیاز به یک عامل محرک دارد و آن، سازمان شناختی است. زیرا نتیجه پژوهش حاکی از آن است که بلوغ سازمان شناختی، پیش نیاز درک و دریافت هدایتهای فطری است. این پژوهش همچنین نشان داد، این سازمان شناختی است که تقویت یا تضعیف میگردد، نه فطرت. ازاینرو فرایند تغییر در رویکرد فطرت محور، مبتنی بر تقویت سازمان شناختی، با محوریت بازگرداندن مراجع به فطرت اصیل خود و شکوفایی فطریات وی تبیین شده است.
In a general look, Beck and Alice have stressed on creating emotional and behavioral alterations by creating cognitive changes in a person. The present study aims at explaining the relationship between the human\'s \"mental organization of nature\" and his \"cognitive organization\" in achieving perfection and mental health based on the Islamic teachings. This study is a fundamental one and explains its findings by analyzing and describing data and establishing logical relationship among them, according to which, the governance or non-governance of nature over human\'s cognitive organization determines the man\'s mental healthiness or non-healthiness. The findings of the study showed that the man\'s nature requires an inciting factor for its behavioral manifestation, which is the cognitive organization. This is because the result of the study suggests that the maturity of one\'s cognitive organization is the prerequisite of receiving and perceiving the natural and innate guidance. This study shows that it is the cognitive organization that is weakened or strengthened, not the man\'s nature. Thus, the process of alteration in the nature-centered approach is explained as something based on the reinforcement of the cognitive organization with the centrality of returning to one\'s original nature and flourishing one\'s natural faculties.
خلاصه ماشینی:
آن عامل، عقل است که بهعنوان سازمان شناختی انسان، در وجود او ایفای نقش میکند (ناروئینصرتی، بیتا)؛ بر این اساس میتوان گفت روش زندگی در وجود همه انسانها نهاده شده است (جوادیآملی، 1389) و آن روش زندگی، چیزی جز متابعت و هماهنگی رفتار با فطرت نیست (ابوترابی، 1393) و آنچه موجب دستیابی به این روشها میگردد، عقل انسان است که بهعنوان سازمان شناختی او عمل مینماید (ناروئینصرتی، بیتا).
فهم این استدلال، خود نیازمند مقدماتی است که با روشن شدن آن مقدمات، چگونگی استدلال موردنظر بهتر دانسته میشود: مقدمه اول: "ابزارِ" شناخت و "منبعِ" شناخت، دو مقوله جدا از هم بوده و میان آنها تفاوت ماهوی وجود دارد؛ مقدمه دوم: برای شناخت و معرفت، دو ابزار اصلی و اساسی وجود دارد: عقل و حس (مطهری، بیتا)؛ مقدمه سوم: طبق نظر کسانی که تجربهگرا بوده و قائل به فطرت نیستند، بهناچار باید فقط یک منبع شناخت وجود داشته باشد و آن محسوسات است.
یعنی با توجه به اینکه فطرت، منبع شناختهای فطری است، خود آن شناختها نیز در آن موجود است، اما کودک از آن غافل است و به آن توجه ندارد 2 و علت این غفلت، عدم رشد و شکوفایی کافی سازمان شناختی کودک است که ابزار درک و شکوفایی آن شناختهاست.
بر اساس این دیدگاه میتوان گفت آنچه دچار ضعف، قوت و انحراف میشود، سازمان شناختیِ انسان است وگرنه فطرت، اصول کلی است که همواره به شکل «ثابت و تبدیلناپذیر» بهعنوان «نقشه راه» در نهاد بشری وجود دارد و این سازمان شناختی است که با پرورش یافتن میتواند نقشهخوان حرفهای شده و مسیر را از غیر مسیر بازیابد.