چکیده:
در بین علوم شرقی، تنها علمی که موضوع آن از هر تقیدی رهاست و درباره هستی طلق بحث میکند، علم عرفان است. موضوع علم عرفان، وجود لابشرط مقسمی است که حتی از قید اطلاق نیز مطلق است. مراد از وجود لابشرط مقسمی، همان هویت غیبیه ذاتیه حقتعالی است که در علم عرفان در مورد آن و شیونات وی بحث میشود. شاید کسی گمان کند که موضوع علم فلسفه نیز از هر قید وجودی رهاست؛ ازاینرو میتواند عدل علم عرفان واقع شود و حال آنکه این تصور ناصحیحی است؛ زیرا در الهیات بالمعنی الاعم فلسفه، درباره وجود لابشرط قسمی و در الهیات بالمعنی الاخص در خصوص وجود بشرط لا بحث میشود که هر دو نسبت به وجود لابشرط مقسمی ضیق وجودی دارند. در میان علوم غربی نیز تنها کسی که توانست در دیدگاه پدیدارشناسی خود در جهت برونرفت از بحران مدرنیته از حصر قیود هستندهها آزاد گردد و موضوع علم خود را هستی صرف قرار دهد مارتین هایدگر است. این مقاله در مقام تطبیق این دو رویکرد با یکدیگر است که در هر دو مکتب ذهاب به هستی طلق شده است، علیرغم اینکه نگارندگان اذعان دارند که هستی هستندهها در دیدگاه معرفتشناسی هایدگر اینهمانی با وجود لابشرط مقسمی در نظام هستیشناسی عرفان ندارد. البته این تمایز لطمهای به بحث ما وارد نمیکند؛ زیرا هدف تطبیق فقط تاکید بر همسانیها نیست، بلکه برجسته کردن اختلافها نیز حایز اهمیت است.
خلاصه ماشینی:
شايد کسي گمان کند که موضوع علم فلسفه نيز از هر قيد وجودي رهاست؛ ازاينرو ميتواند عدل علم عرفان واقع شود و حال آنکه اين تصور ناصحيحي است؛ زيرا در الهيات بالمعني الاعم فلسفه، درباره وجود لابشرط قسمي و در الهيات بالمعني الاخص در خصوص وجود بشرط لا بحث ميشود که هر دو نسبت به وجود لابشرط مقسمي ضيق وجودي دارند.
وي در کتاب هستي و زمان در اينباره چنين مينويسد: اگر وظيفه ما تفسير معناي هستي است، دازاين نه فقط نخستين هستندهاي است که بايد مرجع پرسش قرار گيرد، بلکه افزون بر اين، هستندهاي است که پيشاپيش در هستياش خود را با همان چيزي مربوط ميکند که در موضوع پرسش قرار ميگيرد.
هايدگر بر اين نکته اصرار دارد که به جهت خصلت تأويلياي که در دازاين وجود دارد، شخص پديدارشناس ميتواند به بنياديترين مسئله که معناي هستي است، نيل نمايد و هستي را در ظرف وجود دازاين فهم کند: اين دازاين است که بايد به گونهاي بررسي شود که اونتولوژي بنيادي خود را در برابر مسئله اعظم، يعني پرسش از معناي هستي به طور کلي در بياورد.
تا کنون مشخص شد که دغدغه هايدگر اين است که بحث از موجودشناسي را منعطف به وجودشناسي نمايد و چون با اين مشکل روبهرو شد که موضوع علم، بايد متعين باشد و حال آنکه مفهوم هستي، مفهومي عام است؛ ازاينرو پاسخ داد که فهم هستي بهواسطه امري متعين به نام هستنده «دازاين» شکل ميگيرد و مراد از دازاين، در انديشه هايدگر، همان نفس آدمي است که در اين مرآت است و فهم هستي و جهان براي وي پديدار ميشود.