چکیده:
بیتردید یکی از مباحث مهم حوزه معرفتشناسی در فلسفه اسلامی، نحوه حصول ادراکات کلی برای انسان است. از آنجا که عنصر اساسی تمایزبخش انسان از سایر موجودات، تعقل به شمار میآید توانایی ادارک معقولات برای انسان، نزد هر فیلسوفی امری مسلم است. اما در نحوه حصول ادراکات عقلی میان حکما اختلاف دیدگاه وجود دارد. ریشه این اختلاف دیرینه، تفاوت نظر میان افلاطون و ارسطو در نحوه وجود امر کلی است. هدف از نگارش این پژوهش بررسی تفاوتهای میان این دو مبنا و ثمرات فلسفی این دو نظریه در مباحث مختلف فلسفی میباشد. در این نوشتار به روش توصیفی- تحلیلی، کوشش شده است تا ابتدا نظر قائلین به نظریه «مُثُل» و همچنین قائلین به نظریه «تجرید» به روشنی تبیین گردد و سپس ثمرات فلسفی قائل شدن به هر دو نظریه را در هر دو ساحت هستی شناسی و معرفت شناسی نشان داده شود. لازم به ذکر است داوری میان این دو نظر از عهده این مقاله خارج است.
Undoubtedly, one of the important topics in the field of epistemology in Islamic philosophy is how to obtain general perceptions for humans. Since the basic element that differentiates human beings from other beings is intellect, the ability to understand rational things is a matter of course for every philosopher. But there is a difference of opinion among the sages in the way of obtaining intellectual perceptions. The root of this long-standing difference is the difference of opinion between Plato and Aristotle in the way of the existence of the universal. The purpose of writing this research is to examine the differences between these two bases and the philosophical fruits of these two theories in different philosophical topics. In this article, using a descriptive-analytical method, an attempt has been made to first clearly explain the opinion of those who believe in the theory of "ideal" and also those who believe in the theory of "abstraction" and then the philosophical fruits of believing in both theories in both fields of ontology. and epistemology to be shown. It should be noted that judging between these two opinions is beyond the responsibility of this article.
خلاصه ماشینی:
درحقیقت کار نفس در مرتبهی عاقله و حصول ادراکات عقلی، پوستکندن صور آلوده به امور جزئی و حذف مشخصات، برای رساندن این صور به قابلیت صدق بر افراد متعدد است (ابنسینا، ۱۳۷۵، ص۳۰۴) بنابراین نظریه، معارف و حقایق کلی انسان و معقولات وی همگی برگرفته از مرتبهی موجودات مادی و جزئیات خارجی بوده که با تعمل و فعالیت نفس، بهصورت کلی درمیآید.
ازنظر این اندیشمندان، مبانی هستیشناسی، در معرفتشناسی نیز ساری و جاری است؛ یعنی همانگونه که بهلحاظ هستیشناسی، میان مراتب برتر و فروتر هستی رابطهی علیت و توقف وجودی برقرار است و موجودات محسوسِ پیرامون ما تنزلیافتهی از مراتب بالاتر وجود که حقایق کلی متأصل و متشخص هستند، بههمینترتیب، در حوزهی معرفتشناسی نیز شناخت کامل و صحیح موجوداتِ جزئیِ عوالم فروتر، بدون شناخت مثال آنها در عالم ایدهها میسر نخواهد بود.
نظریهی رایج پیش از افلاطون، نظر فیثاغورثیان بود که مبنای تبیین عالم را اعداد میدانستند، اما افلاطون بر این باور بود که امور کلی نمیتواند در خود محسوسات باشد، بلکه عالم دیگری به نام مثل را (که مبدا و علت امور محسوس است) ریشهی بهرهوری امور محسوس از امر کلی دانست (لطفی، ۱۳۸۵، ص۴۴).
تفاوت در نحوهی رجوع اشیا در قوس صعود همانطور که پیشتر تبیین ملاصدرا از نظریهی مثل شرح داده شد، رابطهی فرد عقلانی هر ماهیتی با فرد مادی آن، رابطهی اصل و فرع یا شیء و سایهی آن است (ملاصدرا، ۱۳۶۶، ج۲، ص۲۴۳) بنابراین با فرض پذیرش مثل، ازآنجاکه بنابر مبانی فلسفی، بازگشت هر موجودی به اصل و حقیقتی است که از آن تنزل یافته است (ملاصدرا، ۱۳۶۰، ص۳۳)، پس از مفارقت انواع مادی از عالم طبیعت، رجوع آنها به فرد عقلانی همان نوع، یا مثال مجرد خودشان خواهد بود و چنین مطلبی درخصوص جمادات نیز صدق میکند.