چکیده:
پدیدارشناسی یکی از مهمترین تحولات در اندیشه قرن بیستم میباشد.این تحول علاوه برفلسفه، حوزههای
دیگر را نیز تحت تاثیر قرار داده است. جامعه شناسی یکی از این حوزه های معرفتی و علوم میباشد . ورود
پدیدارشناسی به حوزهی جامعه شناسی خود را بیشتر در قالب نظریه های جدید نمایان کرده است. این مقاله
میکوشد تا با معرفی اجمالی از پدیدارشناسی، نحوهی ورود پدیدارشناسی را به حوزهی جامعهشناسی نشان
دهد. بر همین اساس مسئله اصلی این مقاله این موضوع است که نظریهپردازان مکتب جامعه شناسی
پدیدارشناسی و روششناسان مردمنگار و نمایندگان این دو مکتب از چه منطقی در بررسیهای اجتماعی
خود استفاده کردهاند که متاثر از افکار ادموند هوسرل میباشد. این مقاله برای بررسی انظمامیتر این موضوع
به مقایسه ی آرای آلفرد شوتس و هارولدگارفینکل بعنوان بنیانگذاران دو مکتب پرداخته و معتقد است
نحوهی مواجهه این دو با بینالاذهانیت بعنوان منطقی مشترک و آموزهای اساسی از پدیدارشناسی هوسرل سبب تمایز در نظریات این جامعه شناسان شده است.
خلاصه ماشینی:
بر همين اساس مسئله اصلي اين مقاله اين موضوع است که نظريه پردازان مکتب جامعه شناسي پديدارشناسي و روش شناسان مردم نگار و نمايندگان اين دو مکتب از چه منطقي در بررسيهاي اجتماعي خود استفاده کرده اند که متاثر از افکار ادموند هوسرل ميباشد.
اين مقاله براي بررسي انظماميتر اين موضوع به مقايسه ي آراي آلفرد شوتس و هارولدگارفينکل بعنوان بنيانگذاران دو مکتب پرداخته و معتقد است نحوه ي مواجهه اين دو با بين الاذهانيت بعنوان منطقي مشترک و آموزه اي اساسي از پديدارشناسي هوسرل سبب تمايز در نظريات اين جامعه شناسان شده است .
آنچه که در اين مقاله مورد توجه قرار گرفته است علاوه بر معرفي اجمالي از ديدگاه هاي ادموند هوسرل و مفاهيم اساسي پديدارشناسي نحوه ي ورود پديدارشناسي و تأثيرآن بر حوزه ي نظريه هاي جامعه شناسي ميباشد.
اما گارفينکل سعي ميکند که به فهم بين الاذهاني که يکي از آموزه هاي اصلي هوسرل وشوتس است وفادار بماند با اين حال برخلاف شوتس معتقد است که فهم اين زمينه تنها با بررسي زندگي روزمره امکان پذير است .
بنابراين با اين پيش فرض که هوسرل بر آلفرد شوتس و هارولد گارفينکل تاثيرگزار بوده است ، به بررسي اجمالي از نظرات هوسرل پرداخته شد و سعي بر اين شد تا نشان داده شود که نحوه ي مواجهه با افکار يک فيلسوف بعنوان يک منطق مشترک در بين نظريات جامعه شناسي خود ميتواند عاملي در شکل گيري نظريه جديد باشد.