خلاصه ماشینی:
"در کتاب الواح عمادی از عروج عرفانی کیخسرو پادشاهی که نزد شیخ اشراق مصداق بارزی از حکومت حکیمان و تأیید به خره ایزدی است،به میان میآید: «پادشاه پیروز یعنی کیخسرو مبارک،تقدیس و عبودیت را برپای داشت،پس منطق پدر قدس بسوی او آمد و غیب جهان با او سخن گفت و به نفس خویش که به حکمت خدای متعال منقش بود،بسوی عالم اعلا عروج کرد و انوار ایزدی به گونهای خاص او را در برگرفتند و بواسطهء این انوار او دریافت آنچه را که کیان خره نامیده شده و سبب گردن نهادن همگان بر یک نفس قاهر است.
شهادت در تلقی عارفانه در ذات خود چنین امکانی را مقدر و مقدور میسازد: «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ من زاو عمری ستانم جاودان او ز من دلقی بگیرد رنگ رنگ» «پیش شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کان که شد کشتهی او نیک سرانجام افتاد» «گر،بخون مشتاقان تیغ او کشد گردن تا قیامت از سرها جای مو دمد گردن» «نشان مرد مؤمن با تو گویم چو مرگ آید تبسم بر لب اوست» در نگاه مولوی نیز هستی انسانی از آغاز تا انجام در معرض ولادت و مرگی مستمر قرار دارد.
کافی است لحظهای این فیض بخشی مستمر صورت نگیرد،آنگاه پردهء عدم بر جهان خواهد افتاد: «هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نوشدن اندر بقا عمر همچون جوی نو نو میرسد مستمری مینماید در جسد» «پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است مصطفی فرمود:دنیا ساعتی است» در دید مولوی جریان تحول عمومی عالم متکی بر عوالم دیگر وجود:«نو زکجا میرسد»و«کهنه کجا میرود»؛این پرسشی است که در متافیزیک عارفانه«مولانا»پاسخ آن روشن است."