چکیده:
در این مجال کوشیدهام تا به بنیاد تاریخ از منظر هگل نزدیک شوم.این نوشتار بر این باور است که: تفکر تاریخی هگل بر بنیاد سوبژکتیویته پا میگیرد.لوگوس بهعنوان سوبژکتیویتهء مطلق همان دانش منطق و دیالکتیک است و دیالکتیک از نظر هگل،به صورت تجربهء آگاهی ظاهر میشود.میدانیم که هگل پدیدارشناسی روح را دانش تجربهء آگاهی مینامد.بدینسان،پدیدارشناسی روح با برهههای تجربهء آگاهی که بنیاد تاریخ است،سروکار دارد.از سوی دیگر تاریخ سلسله انتظاراتی است که مراحل بروز روح را در قالب برهههای نه هنوز هبت میکند.اما این برههها همانطور که متذکر شدیم بر بنیادی به نام تجربهء آگاهی آشکار میشود.
خلاصه ماشینی:
در مورد تسلط و اطلاعات او در زبان لاتینی هم باید گفت که البته درست است که آبلار ذوق و ابتکار خاص در نوشتن متون لاتینی داشته است و سبک او بدیع مینموده، ولی در هر صورت از این لحاظ هم قلم او صلابت و جنبۀ ناب قلم برنارقدیس رقیباش را نداشته است و بیشتر به جنبههای صوری صرف و نحو زبان لاتینی توجه میکرده است که آنهم احتملا براساس آثار کنتیلین44 بوده است.
بعد از آن دوره نیز آنچه در تاریخ فلسفه به وقوع پیوسته به نحو بسیار عمیق ارتباط به همان مسئله دارد و برای اینکه در عصر جدید اکتفا به یک مثال واحد ولی مهم کرده باشیم از تمایزی که دکارت میان تصورات فطری و اکتسابی و جعلی برقرار ساخته میتوانیم صحبت کنیم و نتایج حاصله از آن را در نظر داشته باشیم،نتایجی که اهمیت آنها برای هیچ فلسفهدانی -در حد متداول-پنهان و پوشیده نخواهد ماند.
او از اسماء حسنی با اصطلاحات رب69 و خالق70 و قادر محض71 صحبت کرده و آنها را معادل حکمت72 و قدرت73 و عدالت74 دانسته است،و گویا حتی در جایی، به سبب عدم تجربه کافی در مسائل کلامی،منظور از تثلیث را نیز فقط همین دانسته است،یعنی اینکه ذات خداوند،در عین وحدت،واجد قدرت و حکمت و خیر است،که البته این گفته او با کلام رسمی مقبول کلیسا منافات داشته و موجب دردسرهائی برای او شده است.