خلاصه ماشینی:
"»(همان؛ ص 561) همچنانکه مراد نیز،وقتی بفهمی نفهمی از مارکسیسم جدا میشود و به صورت کجدار و مریز وجود-فقط وجود-خدا را میپذیرد، دیگر از این مرحله فراتر نمیرود و اصولا به دین و مذهب خاصی نمیرسد،تا بعد از خود بپرسیم که به شریعت هم معتقد و عامل هست یا نه؟ آنچه که ممکن است در این باره قدری غلط انداز و شبهآفرین باشد،یکی خواب آخر هستی در مجلد اول رمان و دیگری طرح جلد همین مجلد است.
با آنکه در هستی واقعا جاذبهء خاصی که بتواند کسی چون سلیم را شیفتهء خود کند وجود ندارد و در ضمن وجود هستی آن قدر برای سلیم علی السویه است که به فاصله اندکی از زندانی شدن او،بیدادن زحمت یک (به تصویر صفحه مراجعه شود)تحقیق یا شکیبایی ساده به خود،به سرعت با نیکو ازدواج میکند، با سر انگشتان معجزآسای نویسندهء داستان،ناگهان در مجلد دوم، همهچیز تغییر میکند:هستی«حوا»ی سلیم میشود(پیشین؛ ص 8)که در فقدانش اساس زندگی او درهم میریزد.
» اما برخی اشارههای زیرکانه در درون همین رؤیا،نیز کل محتوای مجلد دوم رمان،همچنین توضیحهای تقریبا صریحی که دانشور در همین زمینه در مصاحبههای خود داده است،تردیدی باقی نمیگذارد،که واقعا منظور نویسنده از«صبح کاذب»همان انقلاباسلامی بوده و صبح واقعی و صادق،رویدادی است که-به تصویر او-پس از این باید رخ بدهد؛و البته هیچ نسبتی با اسلام و انقلاب اسلامی ندارد: مواردی که در مجلد دوم رمان اثباتگر این برداشت است،در جای خود،به تفصیل بیان خواهد شد."