خلاصه ماشینی:
"سرتاسر قصه پر است از واژگانی که همه دنیای بومی و افسانهای آن را بیان میکنند و تلمیحات و مثلها و گفتار حکیمانه قصه نیز ما را به دنیای ذهنی و معنوی قصهپرداز سوق میدهد؛ برای نمونه در پایان روایت بیرون آمدن همای از قصر همایون و ماجرای گرفتارشدن همایون در بند خاقان چین،چنین اندرزی را میخوانیم: «بود رسم این چرخ بدمهر پیر که گه چون کمان است و گاهی چو تیر خمار است و مستی و تخت است و دار نشاط است و اندوه و گنج است و مار گرت جام نوشین دهد،دور نیست ولی نوش بینیش زنبور نیست گهی شیر نر در کمند آردت گهی همچو آهو به بند آردت نیابی گلی بیدو صد برگ خار نیاری به کف مهره بیزهرمار» هرچند که بهرهگیری از این عنصر در قصههای قدیمی و بومی،نوعی پیروی از آموزشهای مانوی در عهد باستان و دنیای اساطیری است،اگر ما نتوانیم با حضور آنها،دنیایی را که خواجو در قصهاش نمودار کرده بشناسیم،به یقین آن را بهطور کامل نفهمیدهایم.
آیا فضای قصه و جنبههای عاشقانه و افسانهای آن ما را به دنیایی «رمانس»غربی نزدیک نمیکند؟ هرچند که عبارتها و تمثیلهایی اینگونه،به ظاهر نظم و وحدت موضوع قصه را از نظر ساختاری برهم زده است و یا سازمانبندی اجزای قصه،ناسازگار مینماید،بدون شک نمیتوانیم آنها را جزو ساختار قصههای بومی-مردمی خودمان ندانیم؛چرا که این ویژگی در فرآیند زمانی و در سیر تطور قصهگویی ما،عنصری آموزنده و فعال برای آگاهی و آموزش عامه بوده است و فراموش نکنیم که دنیای قصه«همای و همایون»دنیایی به دور از دسترس و سپری شده است و خواجوی کرمانی کوشیده است تا آن را در قرن هشتم هجری و در قالب مثنوی در حد توان هنری و ادبی خود بازگو و روایت کند؛روایتی که توانسته است خاطره قومی و افسانه نیاکانی را بازتاباند و به ما قدرت دهد تا بتوانیم مظاهر و معارف«رمانس» را به نیکی در آثار ادبی کهن فارسی،متجلی ببینیم."