چکیده:
در این نوشتار سخن از بنیاد فلسفه میرود.از منظر هگل،فلسفه همان تاریخ فلسفه است که بار پارمنیدس آغاز شد.با توجه به آثارهگل از ذات فلسفه بحث میشود.دیدگاهی که سعی در ارائه آن شده،میکوشد نشان دهد بنیاد فلسفه، سوبژ کتیویته است اگرچه هگل بهطور صریح تبیینی از این بنیاد در آثار خود بدست نداده است.این نوشتار از پی آن نیست تا تصویر جامعی از فلسفه در نگاه هگل ارائه دهد،بلکه سعی دارد به ذات و خاستگاه فلسفه بما هو بپردازد.بنابراین، پیداست که روش مناسب و کارآمد در اینجا پدیدارشناسانه است.
خلاصه ماشینی:
پس جای این پرسش است که مراد از«چیستی»در این مقام چیست؟در آغاز و برای آنکه گام نخست را بلند برداشته،میتوانیم این پرسش را پرسشی از خاستگاه فلسفه بدانیم؛یعنی از ذات آن-و دقیقتر-از برآمدگه1ذات آن.
وقتس هستی به عنوان بنیاد فسلفه به محاق رفت فلسفه(متافیزیک)بر چه قرار گرفت؟به یاد داشته باشیم که هگل با نسیان بنیاد،موافق نیست و بنابراین نقل کلام هایدگر تنها به جهت وضوح پرسش است و نه نقد بنیاد متافیزیک.
اکنون مسیر خود را با این پرسش پی مییگریم:یانکه«حکمت با مخافت میآغازد»آیا متناظر با کلام افلاطون است که«سرآغاز حکمت،حیرت است؟»آیا مخافت و حیرت از منظر هگل یک چیزند؟اما دیدیم که هگل،هراس(مخافت)را ذات تفکر شرق دانست و مغایر با فلسفه.
با عنایت به تفسیری که هگل از خوف میآورد روشن میشود که حیرت ر تمام مراحل تحقق حقیقت و بسط روح،حضور دارد(به عنوان شروعی دیگر)و درست همین حضور است که موجب بالندگی و بیقراری7روح است.
بنیاد جهان شرق بر آگاهی بیمیانجی و روحانیت گوهری است؛دانشی در اینجا دیگر خصلت تحکم فردی ندارد بلکه (در حکم اشراق و)برآمدن آفتاب است،دانشی است که آفریدهء ارادهای اساسی و مستقل و به خود استوار که خواست ذهنی(افراد در برابرش)رابطهای آمیخته به ایمان و اعتقاد و(فرمانبرداری) است»(هگل:9731؛862-762).
der Wahrheit پس،با استناد به همین کلام،باید گفت آغاز فلسفه از شرق عالم است.
زیرا جدا دانستن مطلق و شناخت،موجب هراس از خطاست که خود باعث عدم اعتماد به دانش است و انسداد باب حقیقت، این هراس از خطا،به صورت هراس از حقیقت ظاهر میشود.