چکیده:
رابطه ایمان و معرفت، که گاه تحت عنوان هایی چون ایمان و عقل، علم و دین و حکمت و شریعت مورد بحث قرار می گیرد، در میان متفکران مسیحی و مسلمان، از بحث های مناقشه انگیز و دامنه دار بوده است. در این باره، میان متکلمان مسیحی، سه رویکرد مختلف به ایمان به وجود آمده است که عبارت اند از: عقل گرایی حداکثری، ایمان گرایی و عقل گرایی انتقادی. در میان متفکران مسلمان نیز نظریاتی کم و بیش مشابه با این رویکرد ها مطرح بوده است. هر چند رویکرد غالب در میان این متفکران، رویکرد عقلی بوده، ولی رویکرد عاطفی و ایمان گرایی نیز در میان آنان طرفدارانی داشته است.
این نوشتار می کوشد تا چگونگی رابطه میان ایمان و معرفت فلسفی را از منظر متفکران مسلمان مورد نقد و بررسی قرار دهد و در تبیین ماهیت و نوع معرفت مرتبط با ایمان دینی، معرفت فطری را توصیه می کند تا رهیافتی به پژوهش های مفصل تر بعدی قرار گیرد. بر این پایه، ابتدا معرفت به دو قسم معرفت فلسفی (حصولی) و معرفت فطری (شهودی) تقسیم و برخی لوازم آن ها بیان شده و بر اساس آن، نظریات مطرح درباره ماهیت معرفت مرتبط با ایمان نیز به دونظریه، یعنی نظریه فلسفی و نظریه فطری تقسیم گردیده است. در ادامه، نظریه فلسفی ایمان با رویکردی تحلیلی - انتقادی مورد نقد و بررسی قرار گرفته و اشکالاتی بر آن وارد شده است و در ضمن بحث و نیز در قسمت پایانی، نظریه فطری ایمان بر پایه آموزه های کتاب و سنت مطرح گردیده است.
The relation between Faith and knowledge has been an old challenge among the religious thinkers. It has been sometime entitled the relation between Faith and reason، and sometimes the relation between religion and wisdom.
Among Christian theologians three approaches can be recognized in this relation: maximum rationalism، fideism، and critical rationalism. Muslim scholars have had approaches which are some how similar to that of Christians.
In this paper we will discuss the relation between Faith and philosophical knowledge from the viewpoint of Muslim scholars and we will defend the primordial knowledge theory in defining the nature of knowledge related to religious faith. So we will first divide knowledge with two kinds: philosophical and primordial. Secondly we will discuss critically the theory of philosophical knowledge in relation to faith and finally we will justify the theory of primordial knowledge based on the Qur'an and the tradition.
خلاصه ماشینی:
"اشکال اول:آیا همهی مردم در هر زمان و شرایطی که به سر ببرند،ناگزیرند تا ایمانخود را بر دلایلی عقلی و معرفت فلسفی بنا کنند و چنین معرفتی را به منزلهی مقدمهایلازم وضروری برای ایمان،اکتساب نمایند؟ به نظر میرسد نادیده انگاشتن معرفت فطری انسانها به خدا،که به صورت موهبتیالهی در وجود آنها به ودیعت نهاده شده است،زمینهی بسیاری از مشکلاتی است که درتفسیر و تبیین ایمان دینی وجود دارد.
آیا میتوان گفت ایمانچنین انسانهایی به دلیل اینکه مبتنی بر معرفت و استدلال فلسفی نیست،ایمان حقیقیبه شمار نمیآید؟شکی نیست که اگر انسانها پیش از ایمان آوردن،با اوهام و شبهاتذهنی و گناهان عملی از مسیر فطرت خارج شده باشند،برای زدودن این اوهام و شبهاتذهنی،راهی جز دلایل صحیح و روشن عقلی وجود ندارد؛ولی رفع این شبهات وذهنیتهای غلط،خود یکی از عوامل التفات یافتن به معرفت فطری به خدا است که عقلدر فهم و درک حقایق الهی بینیاز از آن نیست.
انسان مؤمنبا عقل خویش به صورتبندی دادههای ایمانی خویش میپردازد و پیوسته این دغدغه رادارد که آیا صورت ایمان او که در قالب گزارههای دینی بیان میشود و نیز انسجام بخشیبه آنهاکه نظام اعتقادی او را فراهم میآورد با محتوای شهودی آن سازگاری لازم را داردیا خیر؟از سوی دیگر،نه رد ضرورت معرفت فلسفی به عنوان مقدمه،ایمان را از پشتوانهیمعرفتی تهی میسازد و آن را صرفا به مرتبهی احساسات و عواطف تنزل میدهد و نه انکارمقوم بودن این معرفت برای ماهیت ایمان،آن را از محتوای معرفتی بینصیب میکند."