خلاصه ماشینی:
"این نیست که کسی یک روز،بیش از اینکه نقاشی بگوید «نگاه کنید،من دارم نقاشیای مثل این را میکشم»یا فیلمسازی بگوید«نگاه کنید،من دارم فلان و بهمان فیلم را میسازم»به دقت بگوید«نگاه کنید،من دارم فلان و بهمان مفهوم را ابداع میکنم!»در فلسفه نیز مثل هرجای دیگری،باید ضرورتی در میان باشد، زیرا اگر ضرورتی نباشد اصلا چیزی موجود نخواهد بود.
این واقعیت به قوت خود پابرجاست که این ضرورت-که اگر وجود داشته باشد،چیز بسیار پیچیدهای است-باعث میشود تا فیلسوفی(و در اینجا،دستکم میدانم علائق فیلسوف چیست)هدفش را ابداع و آفرینش مفهومها قرار دهد و نه آنکه خود را،اعم از مرد یا زن،دلمشغول تأمل بر چیزی،حتی سینما کند.
»اگر کسی بتواند با دیگری سخن بگوید-اگر فیلمسازی بتواند با دانشمندی سخن بگوید،اگر دانشمندی بتواند چیزی برای گفتن به فیلسوف داشته باشد و بالعکس-این کار بر حسب و به واسطهء کارکرد فعالیت خلاق هریک است.
مثل این پرسش که ایده داشتن در سینما چیست؟ سینما و فلسفهء فیلم حال ما میتوانیم ساختار این زمان-تصویر،و نشانههای جدیدی را که بر آنها دلالت میکند یا خود آن رواج میدهد،را در سینمای مدرن به طور خلاصه بیان کنیم.
اما این تصور حاضر و آماده،که برای هرگونه درکی از سینما مصیبتبار است،کمتر نقص مربوط به حرکت-تصویر است تا نقص مربوط به تأملی بس شتابزده،زیرا،از سوی دیگر،حرکت-تصویر موجب ظهور تصویری از زمان میشود که متمایز از تصویر زمان بر اثر بیشروی یا کمروی،در ذیل یا فوق حال حاضر به مثابه توالی تجربی است:در این مورد،زمان دیگر با حرکت،اندازهگیری نمیشود، بلکه خود تعداد یا اندازهء حرکت(تصویر متافیزیکی) است."