خلاصه ماشینی:
"خوش دارم آزاد از قید و بندها،در غروب آفتاب،بر بلندی کوهی بنشینم و فرورفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم،و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم،و این زیبایی سحرانگیز با پنجههای هنرمندش،با تاروپود وجودم بازی کند،قلب سوزانم را بگشاید،آتشفشان درونم را آزاد کند،اشک را که عصاره حیات من است،آزادانه سرازیر نماید،عقدهها و فشارهایی را که بر قلبم و بر روحم سنگینی میکنند بگشاید،غمهای خفهکننده را که حلقومم را میفشرند، و دردهای کشندهای را که قلبم را سوراخسوراخ میکنند، با قدرت معجزهآسای زیبایی تغییر شکل دهد،و غم را به عرفان و درد را،به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد،و من،دیوانهوار،همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم،و روحم به سوی ابدیتی که از نورهای«زیبایی»میگذرد،پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه،از کهکشانها بگذرم و برای ابقاء پروردگار به معراج روم،و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم.
خدایا!اکنون احساس میکنم که در دریایی از درد غوطه میخورم،در دنیایی از غم و حسرت غرق شدهام،به حدی که اگر آسمانها و زمین را و همه ثروت وجود را به من ارزانی داری به سهولت رد میکنم،و اگر همه عالم را علیه من آتش کنی،و آسمانی از عذاب بر سرم بریزی و زیر کوههای غم و درد مرا شکنجه کنی،حتی آخ نگویم،کوچکترین گلهای نکنم،کمترین ناراحتی به خود راه ندهم،فقط به شرط آنکه ذکر خود را،و یاد خود را و زیبایی خود را از من نگیری،و مرا در همان حال به دست بلا بسپاری،به شرط آنکه بدانم این بلا از محبوب به من رسیده است تا احساس لذت کنم، و همه دردها و شکنجهها را به جان و دل بخرم،و اثبات کنم که عزت و ذلت دنیا برای من یکسان است،لذت و درد دنیا مرا تکان نمیدهد و شکست و پیروزی مادی در من تأثیری ندارد."