خلاصه ماشینی:
"»آنجا بود که فهمیدم ما منسوب آقای قاضی هستیم!»گفت:«آقا زنگ زده و امر کردهاند که تو را آزاد کنیم،ما هم اطاعت امر میکنیم،ولی اگر یک بار دیگر این کار را بکنی،ممکن است من نتوانم به حرف ایشان گوش کنم».
ایشان نزد علمای تبریز چنان هیمنهای داشت که آمیرزا علی اکبر محدث،نماینده تام الاختیار آقای خوئی که تمام اموال حسبیه و وجوهات و سایر امور آقای خوئی بر عهدهاش بود و رتبه علمی بالائی هم داشت،به درس خارج آقای قاضی میآمد.
گویا علامه مدتها جستجو میکردهاند که دلیلی بر علم امام پیدا کنند که روزی بر دلشان الهام میشود که آیه تطهیر،بهترین دلیل بر علم امام است که من این را از آقای قاضی پرسیدم و ایشان تصدیق کردند و شرحش را گفتند که من چند شب متوسل شدم که ائمه کمکی بکنند و من استدلالی پیدا کنم.
این سخن را من هم از مرحوم شهریار شنیدهام و هم از مرحوم میرزا بیوک آقا ادیب العلماء فرزند حاجی میرزا محسن ادیب العلما کتابدار مدرسهء طالبیه که شاگرد آقای الهی بود و من نزد ایشان منطق میخواندم.
من از بالای دیوار خانه آقای دولتشاهی-مدیر کل فرهنگ و هنر که پاکدین(کسرویگرا)بود-پائین رفتم و ایشان را در اتاق خوابش دستگیر کردم تا ببرم خدمت آیت الله قاضی.
آقای قاضی بهمحض اینکه دولتشاهی را دید،به من تغییر کرد که:«چرا ایشان را با این لباس آوردی؟ چرا نگذاشتی کت و شلوار بپوشد؟این چه کارهائی است که شما میکنید؟زود برو به خانهاش کت و شلوار بیار ایشان بپوشد."