چکیده:
این مقاله،ترجمه و تلخیصی از کتاب زیر است که در آیندهای نزدیک به چاپ خواهد رسید.
خلاصه ماشینی:
"برای من نقطه محوری چنین است:چگونه زندگی انسانی برای من معنایی پایدار مییابد که در مراحل گوناگون و سالهای زندگی بتواند از من حمایت کند؟آیا هنوز ارزشهای پایداری در زندگی وجود دارد؟هیچکس نمیتواند بر این واقعیت فایق آید که اغلب اموری که به کار و تجربه معنا میدهند دچار بحران هستند،زیرا نه تنها مبنای اقتصادی-مالی در خطر است بلکه مبنای ارزشگذاری جامعه ما فرسوده شده است.
میپرسم:آیا خود تحققبخشی واقعا یک معنای نهایی به زندگی میدهد که جهتی را برای زندگی مهیا میسازد؟آیا این جهت مهم است بهویژه برای روانشناسان و روان درمانگرها:تمامیت و هویت شخصی،احساس انسجام و ثبات،که در بحرانهای جدید به بقای شخص کمک میکند؟ اما برای رهنمون کردن کودکان به یک زندگی موفقیتآمیز آیا آنان به همراه تربیت روانی به تربیت اخلاقی نیاز ندارند،تربیتی که امروزه باید بر اصل انسانیت و قاعده زرین،بر حرمت زندگی، انسجام،صداقت و مشارکت استوار باشد؟ یک خلأ درونی روحی-که حتی در یک گروه یا دسته (به تصویر صفحه مراجعه شود) اختصاصی نیز محتمل است-تنها با ارزشهایی در زندگی و معنای زندگی پرمیشود.
چرا سرنوشت نهایی صدها میلیون مردمی که در محلات فقیرنشین لندن،نیویورک،نامیبیا،در کلمبیا یا برزیل همراه با رنج و فلاکت است که فریادشان به آسمان بلند است؟آیا میتوان هیچ امیدی برای این مردم نداشت؟درباره میلیونها انسانی که در اردوگاههای نازی،شوروی و مائو به هلاکت رسیدند چه؟یا بیگناهانی که به قتل رسیدند یا کسانی که در کودکی بدون تجربه زندگی مردند؟ از خودم میپرسم آیا عدالتی در کار نیست؟واقعا چرا آنان به دنیا آمدند؟ما که نسبتا ترسمان به جا است،چرا به دنیا آمدیم؟ قبول دارم که نمیتوانم از فلاکت،بیعدالتی،بیمعنایی در این دنیا راضی باشم و بنابراین به دنبال معنای نهایی،در زندگی دیگران و در زندگی خودم هستم."