چکیده:
.ازاینرو،میزان ارتباط این دو نظریه و تشابه آنها جای تأمل و دقت فراوان دارد.در این نوشتار مشخص خواهد شد که تقریرهای مختلف از نظریه کارکردگرایی جدید ظاهرا با رأی ارسطو منطبق نیست.اما میتوان نظر او را یکی از نگرشها در کارکردگرایی دانست.گرچه نظریه ماده و صورت ارسطو و تأکید وی بر ذات در مقایسه با دیدگاههای جدید چندان مقبول نیست،اما نگرش کارکردگرایانه وی درخصوص نسبت نفس و بدن اهمیت زیادی دارد.
خلاصه ماشینی:
"مخصوصا که این توضیح در پی آن آمده بود که اگر ابزار یا ماشینی همین کارکرد یا فعل را داشته باشد، میتوان آن را نیز،از نظر ارسطو دارای آن حقیقت دانست؛چنانکه اگر ابزاری کار چشم،یعنی دیدن،را انجام دهد ولی مثل چشم سر در انسان نباشد،باید آن را حقیقتا چشم دانست؛و نیز اگر شئی غیر از تبر بتواند کار بریدن تبر را انجام دهد باید آن را حقیقتا تبر دانست؛ارسطو،به نحو سلبی،در بیان این نکته میگوید:«ماهیت تبر جوهر آن و نفس آن خواهد بود،زیرا که اگر جوهر جدا از تبر بود دیگر تبری جز به اشتراک اسمی وجود نمیداست»2(ارسطو،همان 214 ب 51-31،ص 08).
گرچه تغییر (metabole) دو نوع است،یکی کون و فساد و دیگری حرکت،ولی فقط حرکت با بحث ما تناسب دارد،زیرا کون و فساد در نظر ارسطو مربوط به تغییر در ذات شیء است و این با ویژگی روند (process) سازگار نیست،چون باید ذات تحقق داشته باشد تا روند یا تغییر معنا پیدا کند و دراین حالت نظر ارسطو آن است که حرکتی در شیء رخ میدهد که به ذات تعلق دارد نه آنکه خود ذات تغییر پیدا کند،در این صورت حرکت امری عرضی خواهد بود و با کارکرد متفاوت است.
در نظر ارسطو،برخی از روندهای حرکت از قوه به فعل نوعی استحاله ((ŞùĞ öâùéáó ö¢è¿ áþù¿Â öÄ)) است و این مربوط به تحولاتی است که سیر از مخالفبهمخالف (غیرهم سنخ)باشد،حال آنکه برخی روندهای حرکت استحاله نیست،بلکه سیر از مشابه به مشابه(همسنخ)است؛چنانکه عالم شدن را رفتن از جهل به علم میدانیم و گاهی فقط به کار بردن علم میدانیم و ارسطو ادراک را از نوع دوم میداند،با این تفاوت که ادراک حسی برای فعلیت نیازمند اشیاء خارجی است ولی ادراک عقلی فعالیت درونی دارد."