خلاصه ماشینی:
"برای مدرنیته چه اتفاقی افتاد که دیگر راه نجات ما محسوب نمیشود،بلکه به اهریمنمان تبدیل گشته است؟آیا آنچه آن روزگار از آن سخن میگفتیم،همان مدرنیتهای است که امروز از آن سخن میگوییم؟ما در انتهای کدام مدرنیتهایم؟ لغتنامهی انگلیسی آکسفورد که همیشه از اولین جاهایی است که میتوان بدان نگاه انداخت،به ما میگوید یکی از معناهای«مدرن» تاریخنگارانه است:«معمولا(در برابر باستانی و قرون وسطایی)برای دورهی زمانی بعد از قرون وسطی به کار برده میشود.
این جفت همزیست،تناقض فرهنگی مرکزی در نظام جهانی مدرن ما،یعنی نظام تاریخی سرمایهداری را شکل دادهاند؛و این تناقض هیچگاه به اندازهی امروز حاد نبوده است؛چنانکه به همان اندازه که منجر به بحرانهای اخلاقی شده،بحرانهای نهادی را هم دامن زده است.
در واقع این اسمی است که در ان دوره قادریم برای خود نظام به کار ببریم،پیش از همه به این دلیل که نظام از قبل،سه خصیصهی یک اقتصاد جهانی سرمایهدارانه را محقق کرده بود.
آنچه کسانی که در 1815 میکوشیدند تا نظم و سنت را از نو پایهگذاری کنند دریافتند،این بود که در واقع[برای این کار]بسیار دیر است:تغییر ژرفی در ذهنیتها ایجاد شده بود،و این از لحاظ تاریخی غیر قابل بازگشت بود.
در مناطق مرکز در اقتصاد جهانی سرمایهدرا قرن نوزدهم،ایدئولوژی لیبرال،خود را برای سه هدف سیاسی اصلی تعریف کرد-حق رأی، دولت رفاه،و هویت ملی-ترکیبی که لیبرالها امید داشتند هدف آرام کردن این«طبقات خطرناک»را برآورده کند،و در عین حال مدرنیتهی تکنولوژی را نیز تضمین نماید.
برای بازگشت به بحث اولمان در مورد دو مدرنیته،چیزی که اتفاق افتاده است،این است که در نهایت،تنشی روشن و آشکار میان مدرنیتهی تکنولوژی و مدرنیتهی رهاییبخشی وجود دارد."