چکیده:
از جمله چالشهای جدی در عصر جدید که بعضی از اندیشمندان، آن را عصر پسامدرنیته میخوانند، نسبت میان شیوه زندگی مسلمانان و جوامع دینی با عصر جدید و دوران پسامدرن است. در این راستا این پرسش اساسی در حوزه هنر نیز خود را بازمینمایاند و بهصورت گفتمان طرح میگردد که با توجه به مبانی معرفتی هنر دینی و مهدوی و همچنین بر اساس مبانی معرفتی هنر پستمدرن آیا امکان سازگاری میان هنر مهدوی و هنر پستمدرن وجود دارد یا نه. در این مقاله دو الگو و نظریه مطرح و نقد و بررسی شده و سپس الگویی بر اساس زیسته فطری پیشنهاد گردیده است.
Among the major challenges in the new era that some thinkers call it the era of postmodernity، is the challenge in relating the way of life of the Muslims and the faith communities with modern and postmodern era.
In this context، a central question comes up in this regard، as regards the Art. This question can be turned into a dialogue، in which we ask if there is the epistemic compatibility between the principles of religious art and Mahdavi knowledge and principles of the postmodern art and art Mahdavi or not. In this paper، two models and theories are explained and surveyed and their criticisms are discussed. Then، a model has been proposed based on the nature of living.
خلاصه ماشینی:
معمولا در این دوران ما با خردهروایتهایی از عالم مواجه هستیم که جنبه منطقهای و بومی دارد و تفسیرهای کلی، همگانی و جهانی مشروعیت نداشته و از اقبال جمعی برخوردار نیست و در برابر تکثراندیشی، راززدایی از عالم، یکسانگریزی، فرار از وحدت و گرایش به تنوع و نوآوری، اعتبار دادن به خردهفرهنگها و ساختن فرهنگ و جامعهای با عناصر ترکیبی و کولاژوار مورد اعتنا است (سیدرضی موسوی، 1390، 309_312)، بهطوری که شخصیت انسان از عناصر نامتجانس و از امتزاج و درهمآمیختگی متعدد فرهنگی تشکیل شده است که بعضی از آن به انسان چهلتکه یاد کردهاند (داریوش شایگان، 1384، 133)، البته در برابر این نگاه که پستمدرن دارای بنیانهای فکری و تئوریک است، بعضی از پژوهشگران در تعریف ویژگیهای پستمدرنیسم و در جواب به این پرسش که پستمدرنیسم در قرن بیست و یکم چه وضعیتی خواهد یافت، بر این باور هستند که پستمدرنیسم بیش از آنکه یک نظریه باشد، یک ذهنیت است و بر این باور هستند که ذهن پستمدرن تنها در دوران بحرانها و بنبستهای سیاسی و شرایط اضطراری برای زندگی معنا و مفهوم قائل است و در واقع بیش از آنکه برای آن منطق و بنیان نظری قائل باشند، از وضعیت سرگشته و بحرانی عصر حاضر به دوران پستمدرن تعبیر میکنند، مارشال برمن در اثبات این امر که پستمدرنیسم تنها یک ذهنیت است، نه نظریهای منسجم و ساختارمند، این ویژگیها را برای آن برمیشمارد: سفسطهها و پیچیدگیهای عمده، گزافهگویی، ایهام و ابهام، مجاز و تمثیل، کنایه، استعاره، طنز، هزل و هجو، شوخی، تقلید و تصنع، شبیهسازی و گرتهبرداری، یکنواختی و سادگی احساس، احساس کسالت و رکود، دلمردگی و افسردگی، سکوت، کسادی و رکود، نفرت و بیزاری از زندگی، احساس خستگی مداوم (حتی در جوانان)، اطمینان و یقین به اینکه هر چیزی که میتوانست رخ بدهد، پیشاپیش رخ داده است، اتفاقات و حوادث غیرمترقبه و غیرقابل پیشبینی مدتهاست که رخ دادهاند، دیگر نباید به انتظار وقوع حوادث غیرمترقبه نشست و...