چکیده:
بی تردید، شناخت دقیق و عمیق ماهیت و محتوای نهضت ها و انقلاب ها تا حد زیادی به بررسی نقش و تاثیر گروه ها و نیروهای اجتماعی تاثیرگذار در روند انقلاب ها، چه قبل و چه بعد از آن بستگی دارد. روحانیان به واسطه نقشی که در بیشتر جوامع ایفا می کنند، به مثابه یک نهاد اجتماعی از اهمیت بسزایی برخوردارند. روحانیت شیعه ـ دست کم از دوره صفویه ـ از جمله نیروهای مقتدر اجتماعی و یکی از ارکان مهم جامعه مدنی به شمار می آمده است. آنان همچون سایر نیروها و گروه های اجتماعی، در مقابله با قدرت سیاسی، علاوه بر ایفای نقش معنوی خود، عهده دار نقش سیاسی نیز بوده اند و کارکرد هایی همچون مشارکت و نفوذ در ارکان دولت، انزوا و انفعال سیاسی، اپوزیسیون داخلی، و رهبری قیام ها و انقلاب های اجتماعی را می توان برای ایشان برشمرد. تاریخ معاصر ایران در متن خود، آبستن دو انقلاب بزرگ بوده که بسیاری از تحولات و تغییرات را در جامعه ایران به وجود آورده اند. به لحاظ مقایسه ای، نقاط افتراق و اشتراک بسیاری در هر دو مقطع و سال های پس از آن وجود دارد که مبارزه با استبداد و استعمار، نوع نظام سیاسی، قانون اساسی، نقش مردم، ایدئولوژی، رهبری و عواملی از این دست را می توان برشمرد. این تحقیق در صدد است تا سه دهه حضور روحانیت پس از انقلاب اسلامی را با سه دهه پس از مشروطه، و نیز افکار، اندیشه ها و نظریه هایی را که درباره این دو انقلاب از سوی علما و روحانیان ارائه گردیده است مطالعه و به صورت تطبیقی و مقایسه ای بررسی کند و وجوه اشتراک و افتراق آنها را استخراج و تجزیه و تحلیل نماید
خلاصه ماشینی:
پرسش بنيادين در پژوهش حاضر اين است: در حالي که با توجه به تحوّلات جهاني و نظام دو قطبي، انتظار اين بود که روشنفکران سوسياليست و يا ليبرال دموکراتهاي سکولار حاکميت را به دست بگيرند؛ چرا از بين اقشار گوناگون جامعة ايران، روحانيان بر سرير قدرت سياسي نشستند؟ چگونه تئوکراتها يا به تعبير دقيقتر، تئودموکراتها به رهبري روحانيت از سلسله جبال عظيم و مهيب سياست بالا رفته، با فتح قلّة آن، دولت را در اختيار گرفتند و نظام مردمسالاري ديني خاص خود را بنا نهادند؟ به کارگيري «استراتژي کسب مستقيم قدرت» و فتح قلّة سياست با سلاح ديانت، حاکي از تحوّل مهمي بود که ميبايست ريشه در تحوّلات جامعهشناختي ايران و مناسبات دين و دولت در تاريخ معاصر داشته باشد؛ بدين معنا که فهم عميق اين تحوّل بدون ارزيابي و بررسي تحليلي نقش نهاد مذهب و متغيّرهاي جامعهشناختي مؤثّر در روابط روحانيان شيعه با نظامهاي سياسي در دورة مشروطه و جمهوري اسلامي ممکن نيست.
در اين گفتمان، فرازهاي جديدي از فقاهت مانند توجه به مصلحت جامعه، و عنايت به نقش زمان و مکان در اجتهاد و سياست به عنوان جزئي از فقه بروز يافته که موجب شده است روحانيان از يک سو، از طريق عنصر فقاهت از استبداد دوري ورزند، و از سوي ديگر، به واقعگرايي بيشتري در مقايسه با گفتمان ديني زمان مشروطه به منظور ادارة جامعه و دولت دست پيدا کنند؛ گفتماني که با گذشت سي سال از تشکيل آن، هنوز هم با قدرت تمام به حيات سياسي خود ادامه ميدهد.