چکیده:
با توجه به اینکه افلاطون و سهروردی در موضوع ماهیت نفس و چگونگی تعلق آن به بدن دارای اشتراکات نظری هستند، درعین حال تفاوت های بنیانی در آرا و نیز شیوه آنها وجود دارد. در این مقاله ابتدا به عالم نفس که از دیدگاه هر دو فیلسوف منشا نفس انسانی است، پرداخته شده، سپس نظرات آن دو در مورد ماهیت نفس و همچنین نظرات و استدلال آنها در مورد حدوث و قدم روح بیان می شود. سهروردی معتقد به حدوث نفس انسانی بوده و نظر افلاطون در مورد قدم روح را که در فایدروس آمده، در حکمت الاشراق نقد و رد می نماید. در ادامه چگونگی تعلق آن به بدن از دیدگاه هر دو فیلسوف بررسی می گردد. شیوه افلاطون برای بیان مسئله روح، بیشتر در قالب اسطوره و تمثیل می باشد، ولی بیان سهروردی فلسفی، با رنگ علمی است و روشنگر این مطلب می باشد که آرای فلسفی سهروردی رونوشتی از آرای افلاطون نیست، بلکه او دارای استقلال رای و نظرات متفاوت و بدیعی در فلسفه می باشد.
Though Plato and Sohravardi appearantly have the same view on the essence of human soul and the way in which it belongs to body، there are fundam ental differences in their point of view and their style as well. This paper deals with soul which is believed by both philosophers to be the origin of the human’s soul at first and، then، expresses their idea and reasonings about the occurance and antiquity of spirit which are very different. Because unlike Plato، Sohravardi believes in the incidence or occurance of human’s soul and rejects and criticizes Plato’s idea in Fiderous; then the way in which it belongs to body according to both philosophers is studied. Plato`s way to express soul is more mythical and exemplary whereas Sohravardi’s way is more scientific and philosophical and indicates that Sohravardi’s points of view may not be taken as a copy of Plato’s but he is independent in the field and has novel and different ideas in philosophy.
خلاصه ماشینی:
"ماده جسمانی انسان چون مزاجش در میان سایر مرکبات همچون معدن و نبات و حیوان، اتم و نزدیکترین مزاج (ترکیب) به اعتدال است، بنابراین برخوردار از کمال لازم بوده و این استعداد و قابلیت نیز طی سالها برای جسم انسانی حاصل گردیده که قابل فیض از جانب انوار اسپهبدیه یا نفس ناطقه شود (همان، ج3، ص63-62) و قابلهای مستعد به اندازه استعدادشان از انوار قاهره فیض برند (همو، 1380، ج3، ص195).
شمسالدین شهرزوری در شرح حکمتالاشراق میگوید: «بدان سبب که نفس ناطقه انسان حادث به حدوث بدن است، مزاج بدنی انسان با استعداد خاص خود آن را طلبیده و تعلق آن را به بدن خواستار میشود و هنگامی که تعلق به بدن پیدا کرده، با امر و نهی در آن تصرف مینماید و با پیوند به آن و به سبب آن، از لذات بدنی و راحتهای جسمانی برخوردار از خوردن و نوشیدن، ازدواج، پوشاک، تفریح و چیزهای دیگر میشود، به بدن الفت پیدا کرده و به آن عشق میورزد و بهطورکلی به آن تمایل پیدا کرده؛ زیرا بدن وجود او را از عقل مفارق خواهان گردیده و همچنین علت تعلق آن به بدن، نیاز و فقر ذاتی آن است» (شهرزوری، 1380، ص520)."