چکیده:
در این مقاله از طریق شرح اجمالی نظر هوسرل درباره زمان-آگاهی و بهخصوص تمرکز بر سطح سوم زمانمندی، استدلال شده است که در واپسین تاملات وی درباب زمان که در دستنوشتههای C منتشر شده است، چرخشی در پدیدارشناسی هوسرل به نحو عام و پدیدارشناسی زمان به نحو خاص پدید آمده است. به این صورت که هوسرل از طریق قائل شدن به زمانمند بودن آگاهی مطلق و در نتیجه کنار گذاشتن تلقی پیشین خود از یک نقطه بیزمان آگاهی به عنوان سنگ بنای تاسیس فلسفه به مثابه علم متقن، از سه دهه کوشش خود در راستای تاسیس فلسفه استعلایی گذر کرده و در حقیقت رویای فلسفه به مثابه علم متقن را کنار گذاشته است. در نتیجه سنتی که از دکارت آغاز شده بود و هدفش مبتنی ساختن بنای معرفت بر پایهای محکم و شکناپذیر و تغییرناپذیر بود، به این صورت در پدیدارشناسی هوسرل که آخرین وارث آن است به پایان میرسد و راه برای ظهور روایتی جدید از پدیدارشناسی در آثار متفکران بعدی این جنبش هموار میشود.
In this essay through a brief sketch of Husserl’s thesis about time-consciousness، especially concentrating on its third level، it has been argued that a turn has been taken during his last reflections on time published in the C-Manuskripte in his phenomenology in general and his phenomenology of time in particular. That is to say، by holding the view that the absolute consciousness is temporal character and denying his earlier conception of a non-temporal point for consciousness as keystone of philosophy as a rigorous science، has abandoned three decades of seeking to founding transcendental philosophy; and indeed his dream of philosophy as a rigorous science is over. Therefore، the philosophical tradition that had begun with Descartes and aimed to base the edifice of knowledge on the rigorous، undoubtable and unchangeable ground، comes to end in Husserl’s phenomenology، its last heir، and thus clears the way for the appearance of a new version of phenomenology in the works of the frequent thinkers of this movement.
خلاصه ماشینی:
هدف نوشتار حاضر شرح و بيان آراي هوسرل دربارة آگاهي از زمان نيست ؛ بلکه ما در پي طرح و بررسي اين مسئله هستيم که چگونه بايد اين جريان يابندگي دائم و اساسي را که آگاهي هم در معرض آن است ، در چهارچوب پروژة اساسي هوسرل که تأسيس فلسفه به مثابه علم متقن است ، فهميد؟ و آيا قائل شدن هوسرل به زمانمندي آگاهي به نحو عام به معناي خروج و گذر او از چهارچوب دکارتي-کانتي تفکر خود، يعني جستجوي بنيادي بيزمان و مطلق براي معرفت و در نتيجه تأسيس فلسفه به مثابه علم متقن نيست ؟ در ادامه سعي خواهيم کرد پس از طرح مسئله و تعيين حدود و ثغور آن ، اين پرسش را با توجه به گفته هاي هوسرل دربارة زمان -آگاهي مطلق ، به خصوص در دست نوشته هاي متأخر او دربارة زمان که تحت عنوان دست نوشته هاي C منتشر شده است ، مورد بررسي قرار دهيم .
اما سؤال اين است که آيا اين سطح سوم خود نيازمند سـطح چهـارمي نيسـت و همين طور الي آخر؟ پاسخ اين پرسش بر اساس تفسيرهاي رايج ، منفي است ؛ زيرا صرف نظر از اينکه قائل شدن به سطح چهارم به تسلسل نامتناهي ميانجامد، هوسرل سطح سوم را نوعي بنياد و اساس تلقي ميکرد که خود امري زمانمند نيست ، بلکه به عنوان بنيادي براي سطوح ديگر به کار ميآيـد و زمانمندي آنها را تبيين ميکند (البته هوسرل در دوره ي نخست تأملات خود دربارة زمان چنـين اعتقادي دارد) و در نتيجه ديگر نيازي به مبناي ديگري ندارد.