چکیده:
اسپینوزا، فیلسوف هلندی قرن هفدهم و کانت، قهرمان عصر روشنگری، در آثار خود در باب زنان و تفاوتشان با مردان بحث کرده اند. اسپینوزا در فقرات محدودی به بحث زنان و اختلاف جنسیتی مابین انسانها اشاره کرده است و بحث مستقلی در این زمینه ندارد ولی کانت ضمن آثاری مستقل ماحصل تفکراتش را در این زمینه بیان نموده است. مقالۀ حاضر بر آن بوده است که ضمن دستیابی به نگاه این دو متفکر دورۀ مدرن اروپا به زنان و جایگاه آن ها در جامعه به بررسی و مقایسۀ آرای آنها نیز بپردازد و وجوه تشابه و تفاوتشان را دریابد و به این نتیجه رسیده است که علیرغم تشابه نظرات این دو متفکر در این زمینه، فلسفۀ اسپینوزا دارای ویژگیای است که او را به عنوان منبع و حامیفلاسفۀ فمنیست نموده و از گزند انتقادات تندی که علیه کانت صورت گرفته است، مصون نگه داشته است.
Spinoza, Dutch philosopher of the seventeenth century, and Kant, the hero of enlightenment, have dealt with women and their differences with men in their works. In a few places, Spinoza pointed out the matter of women and the sexual difference between people. Among Spinoza's works, there is no work that talks about just this matter. However, in the case of Kant, there are some works on this matter. Dealing with the matter of women and their social states according to these European philosophers of modern time, this essay tried to find out the similarities and differences of their attitudes. Thus, it has resulted that although their similar attitudes on the case of women, Spinoza's philosophy has some features which have made it the source and supporter of feminist philosophers and saved it from severe criticism of feminists have been proposed against Kant.
خلاصه ماشینی:
کليدواژگان : اسپينوزا، استقلال ، زنان ، شهروند، کانت تاريخ دريافت : ١٣٩٧/١١/٢٧ تاريخ پذيرش : ١٣٩٨/٦/٣ مقدمه يکي از مسائلي که در گذشته کمتر بدان پرداخته شده است و اخيرا مورد توجه قرار گرفته نگاه فلاسفۀ پيشين به تفاوتهاي زن و مرد در مقام انسان است به طوري که وقتي نگاه برخي از آن ها را به انسان مطالعه ميکنيم در گام نخست تحسين برانگيزند ولي وقتي پيش ميرويم بشدت مأيوس کننده به نظر ميرسند چون متوجه ميشويم منظور آن ها از انسان صرفا مرد است و زن در نگاه آن ها زير چتر آن همه اصول و قواعد اخلاقي و انساني و شهروندي قرار نمي گيرد.
اساس فلسفۀ اخلاق کانت مفهوم آزادي برابر براي همه موجودات عاقل است و اين که هرگز نبايد به هيچ انساني به چشم وسيله نگاه کرد بلکه او را هميشه بايد به عنوان غايت در نظر گرفت .
اوکين استدلال ميکند وقتي کانت تأکيد ميکند براي زنان «هيچ بايدي، هيچ وظيفه اي» در کار نيست ، معلوم ميشود که از نظر او زن اصلا انسان نيست چون اگر زن نه با عقلانيت بلکه بايد با حس و ظرافت حس توصيف بشود، حسي که او را همسري افسونگر و نگاهبان خانواده ميکند ديگر آن وقت نياز نيست که نظريۀ اخلاقي، که قابليت اطلاق به «کل موجودات عاقل » دارد، به او نيز اطلاق شود (٨٢-٨١ :١٩٨٢ ,Okin).