چکیده:
سوبژکتیویته عبارت است از اصالت من انسان در قلمروهای معرفت شناسی، جهان شناسی، اخلاق، زیبا شناسی، هنر، دین و علم. شکاکیت عمومی دکارت اورا به سوبژکتیویته رهنمون شد، زیرا او بعد از شک در همه چیز، وجود خود را به صورت اولین و تنها موجود یقینی یافت و بر همین پایه، قضیۀ« می اندیشم پس هستم» را شالوده هر نوع شناختی و هرگونه موجودی در عالم، از جمله وجود خداوند و اشیای جسمانی، قرار داد. دکارت عقل آدمی را در مسئله شناخت،بی نیاز از غیر خود دانست و در این راستا برای شکل دادن به ساختمان علم، فقط به سراغ مفاهیم فطری ذهنی می رود، مفاهیمی که تنها با قاعده ی وضوح و تمایز، که خود برگرفته از ذهن آدمی است، می توان بدانها دست یافت.اصالت سوژه (من انسان)، تمام بخشهای فلسفه دکارت را دربرگرفته و در این فلسفه تمام جهان، به صورت مجموعهای از ابژه ها، خودنمایی میکند و عالم جز تصویری که آدمی از آن ساخته است، حقیقت دیگری ندارد. بنابراین، یگانه سوژه حقیقی، چیزی نیست جز من انسانی و لذا گستره سوبژکتیویته در فلسفه دکارت کاملاً مشهود است. فلسفه دکارت با چنین نگاه سوبژکتیوی فلسفه جدید غرب را به مسیری نو انداخت. از این رو دوران جدید را، دوران سوبژ کتیویسم نامیدهاند.
We want to study the expansion of subjectivity in Descartes' philosophy, so we all know that subjectivity is the foundation of the human self in the realms of epistemology, cosmology, ethics, art, religion, and science. This article shows that Descartes's general skepticism led him to subjectivity because after he doubted everything, he found himself as the first and only certain being, and then he considered the principle of "I think, therefore I am" (Cogito) as the foundation of cognition and every being in the world, including the being of God and corporal substances. Descartes considered the human reason to be independent of everything other than reason itself respecting the matter (problem) of cognition, and, in this direction, he resorts to the mental innate concepts to shape the scientific construction itself. Subjectivity (the human self) embraces all aspects of Descartes' philosophy, and in this philosophy, the whole world appears as a set of objects, and the universe (cosmos) has no other truth than the image that the human being made from it. Therefore, the only real subject is nothing but the human self. Descartes' subjectivity changed the course of modern philosophy, and later philosophers philosophized in that direction. Descartes's philosophy, and in particular his epistemology, is based on the mind. It begins with the mind and continues with the mind, and ends with the human mind. And this is the culmination of the broad scope of subjectivism in Rene Descartes's philosophy, and our goal was to emphasize the breadth of subjectivism
خلاصه ماشینی:
دکارت عقل آدمي را در مسئله شناخت ،بي نياز از غير خود دانست و در اين راستا براي شکل دادن به ساختمان علم ، فقط به سراغ مفاهيم فطري ذهني مي رود، مفاهيمي که تنها با قاعده ي وضوح و تمايز، که خود برگرفته از ذهن آدمي است ، مي توان بدانها دست يافت .
دکارت دربند بعدي، اميدواري خود را بصورت روشن تري بيان کرده است : «اما آخر از کجا بدانم که جز آنچه تاکنون برشمرده ام ، هيچ چيز ديگر- که در آن مجال کم ترين شکي نباشد- وجود ندارد؟ » ( ضياء شهابي، ١٣٩١: ٧٤) سپس سير شکاکيت پدر فلسفه جديد به اين جا ميرسد که گام به گام از شک در همه چيز – از جمله شک در امور حسي – فاصله ميگيرد.
( دکارت ، ١٣٧٦: ٢٤٠) ٣- وجود يقيني سوژه نخستين اصل فلسفه دکارت دکارت در تأمل دوم کتاب تأملات ميگويد بعد از اين که همه چيز را مشکوک دانستم ، دچار سردرگمي و اضطراب شده ام و به انساني ميمانم که در آب بسيار ژرفي افتاده که نه ميتواند از آن خارج شود ونه توان شنا کردن و روي آب ماندن دارد.
يکي از نقاط اوج اصالت سوژه او همين جاست ، زير ا او پس از شک عمومي، اولين ويگانه تکيه گاه مطمئن را قضيۀ « ميانديشم پس هستم » يافت ؛ قضيه اي که براساس آن نقطۀ آغاز فلسفه دکارت ، وجود يقيني خود او- يعني انسان - است .
University of Qom, Journal of Philosophical Theological Research, Volume 11, Issue 1 - Serial Number 41 Autumn 2009 Sanei Darreh Bidi, Manouchehr(1997)Descartes's Philosophy.