چکیده:
پرسشهایی چون آیا خدایی هست؟ و آیا اعتقاد به خدا، زندگی را معنادار میسازد؟ از جمله زندهترین پرسشهای فلسفی هستند و نیچه به هردو پرداخته است. او با طرح صورتی از استدلال اختفای الهی وجود خدا را نفی کرده و برآن است که اگر تعریف ادیان توحیدی از خدا را پذیرا شویم، نمیتوانیم سکوت وی را در طول تاریخ و در عرض جغرافیا توجیه نماییم. نیچه سپس کوشش میکند تا درباب کمرنگ شدن نقش باور به خدا در معنا بخشیدن به زندگی آدمی تأمل کند. وی با برساختن شخصیتهای تمثیلی همچون دیوانۀ چراغ بدست، قدیس پیر، پاپ بازنشسته و زشتترین انسان تلاش دارد تا نشان دهد که وقوف به مرگ خدا چگونه حیات انسان را دستخوش بحران معنوی خواهد ساخت. آموزۀ ابرانسان برای پر کردن خلأ پدید آمده از مرگ خداست که مطرح میگردد. ولی استدلال نیچه در رد وجود خدا ناتمام است و از پس استقرار یک هستیشناسی الحادی برنمیآید. همینطور گره زدن خداباوری به زندگیستیزی و کینتوزی توسط وی، گرچه متکی به بعضی نمونهها در ادیان و مذاهب است، ولی آشکارکنندۀ پیوندی ضروری نیست. نیز آموزۀ ابرانسان چنان دستنایافتنیست که موجبات ناخشنودی روانی آدمی را پدید میآورد.
خلاصه ماشینی:
علاوه بر اين ، نويسندگان ارجمند مقالات مذکور، در سخن گفـتن از جنبـۀ فرهنگـي کـار نيچه نيز، بحث از شخصيت هاي نمادين همچون پاپ بازنشسته و زشت ترين انسـان را يـا مغفول گذاشته اند يا به اختصار انجام داده اند اين در حاليست که در شاهکار نيچه ، چنـين گفت زرتشـت بـراي هريـک از ايـن شخصـيت ها فصـلي مسـتقل وجـود دارد چنان کـه آسيب شناسي رواني آدميان پس از مـرگ خـدا، در قالـب شـرح حال ايـن شخصـيت هاي نمادين مطرح شده است .
حال که خدا مرده و در کليسا مـدفون گشـته ، در زنـدگي انسـان چـه روي داده اسـت ؟ فئودور داستايوفسکي در برادران کارامازوف ، شيطان را مجسـم ميکنـد کـه در حـال تکـرار سخنان ايوان کارامازوف است که عقيده داشت اگر باور به خـدا از ميـان بـرود ديگـر آدمـي مجاز است مطابق اصولي که خود ميخواهد رفتار کند و در اين صـورت همـه چيـز مجـاز خواهد بود!
او مرگ خدا را به فال نيک گرفته است ، زيـرا اگـر خدا بود و ارزش هاي اخلاقي، آنچنان که گذشتگان ميپنداشـتند بـه نحـو انعطاف ناپـذير بـر زيست ما حاکم بودند، پس آفرينندگي انسان چه ميشـد؟ آفريننـدگي ويژگـياي اسـت کـه نيچه سخت دلبستۀ آن است چنان که از نخواسـتن و نيافريـدن به مثابـۀ خسـتگي بـزرگ يـاد ميکند و خاطرنشان ميسازد که اگر خدايان بودند آنگاه ديگر مجالي بـراي آفـرينش توسـط آدمي باقي نميماند (نيچه ، ١٣٨٥: ٩٩-١٠٠).