خلاصه ماشینی:
"اما در عمل در نتیجهی ظهور چنین روندی، تاریخ و تاریخنگاری به تدریج به ابزاری برای مشروعیتبخشی به سلطنت پهلوی و تثبیت تولیدات و محصولات تاریخی و باستانشناسی غرب دربارهی ایران و شرق میانه باستان و اسلامی تبدیل شد و علما و دانشمندان جهان غرب کوشیدند با تربیت روشنفکری دستآموز و دنبالهرو در تمام کشورهای جهان اسلام، با پوشاندن لایهای به ظاهر علمی و دانشگاهی بر تولیدات هدفمند و برنامهریزی شدهی خود، تاریخسازیهای انجام شده در یکی دو سدهی اخیر را با ملات ملیگرایی به بخشی جداییناپذیر از ذهنیت و هویت شبهروشنفکران این سرزمینها تبدیل کنند و این ذهنیت را از طریق نظامهای آموزشی و رسانههای جمعی به ذهن تودهی مردم نیز تسری بخشند و در نهایت هویت تازهای برای مردم کشورهای اسلامی تعریف کنند؛ هویتی که یکی از مبانی اصلی آن بر ستایش دوران پیش از اسلام و ایجاد تعارض با دوران بعد از اسلام استوار بوده است.
2 به علاوه آن نفرتی که هم مورخان باستان گرای ایرانی ادوار بعد پس از آشنایی با سلسله و تمدن هخامنشیان نسبت به اسکندر مقدونی پیدا میکنند، و او را مسئول نابودی و انهدام فرهنگ و تمدن و عظمت ایران عصر هخامنشی دانسته، و به سیاق منابع پهلوی و زرتشتی سده های میانهی هجری و برخلاف تمامی منابع تاریخی ایران و شرق میانه، وی را مورد شماتت و نفرین قرار می دهند، در آن عهد هنوز در میان متفکران مورد بحث بروز و نمود نیافته بود، و در دورهی مورد بحث نه تنها کسانی مانند میرزا محمدعلی خان فروغی(ذکاءالملک) با نگارش کتاب تاریخ اسکندر کبیر به ستایش از او می پردازند (فروغی، چاپ سنگی، 1315 ق)، بلکه حتی از میان همان منورالفکرهای مورد اشاره نیز کسانی مانند جلال الدین میرزا قاجار در نامه خسروان به نیکی از اسکندر یاد می کنند."